جدول جو
جدول جو

معنی تلخی بردن - جستجوی لغت در جدول جو

تلخی بردن
(اِ کَ دَ)
سختی کشیدن. تحمل رنج و مشقت:
بشیرین زبانی توان برد گوی
که پیوسته تلخی برد تندخوی.
سعدی (بوستان).
رجوع به تلخی و مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ وَ دَ)
خشونت و تندی کردن. بدخویی کردن. درشتی کردن:
گر نمکدان پرشکر خواهی مپرس
تلخیی کان شکرستان می کند.
سعدی.
رجوع به تلخی و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اُ تُ لُ کَ دَ)
پذیرفتن. قبول کردن: به سمع رضا تلقی کردن. به حسن قبول تلقی کردن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ خوَرْ / خُرْ دَ)
ناخوش و بی مزه کردن. (از بهار عجم) (از آنندراج) :
توبه را تلخ میکند در حلق
یار شیرین دهان شورانگیز.
سعدی.
تلخ کردی زندگی بر آشنایان سخن
اینقدر صائب تلاش معنی بیگانه چیست.
صائب.
صورت دنیا زخواب عافیت بیدار شد
عیش را از ناله تا کی تلخ بر دنیا کنم.
کلیم (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تلقی کردن
تصویر تلقی کردن
فرا گرفتن درک کردن، پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلخیص کردن
تصویر تلخیص کردن
ژاویدن خلاصه کردن مختصر کردن کلام
فرهنگ لغت هوشیار
برداشت کردن، ارزیابی کردن، ذهنیت داشتن
فرهنگ واژه مترادف متضاد